www.iiiWe.com » داستان آموزنده

 صفحه شخصی رضا حکمت   
 
نام و نام خانوادگی: رضا حکمت
استان: فارس - شهرستان: شیراز
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: یک
شغل:  مهندس محاسب و ناظر و مجری
شماره نظام مهندسی:  17-31-2023
تاریخ عضویت:  1388/12/25
 روزنوشت ها    
 

 داستان آموزنده بخش عمومی

22

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره دیگری سیلی زد.
دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت: امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند.
ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد تا جایی که نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.
بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ یر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟!
دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.

یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 10:29  
 نظرات    
 
مهدی ناظمی 19:58 یکشنبه 30 مرداد 1390
14
 مهدی ناظمی
مهندس جان ممنون
خوشم می آید همه روزنوشتهاتون از روی حکمته....
رضا حکمت 09:55 دوشنبه 31 مرداد 1390
4
 رضا حکمت
ممنون مهندس ناظمی از اظهار لطفتون